جلسه ی هشتم
با احتمال امتحان تایپ از پله ها بالا رفتم ...تو ذهنم تنها چیزی که زنگ میزد این بود که به یه شکلی درو زودتر باز کنم تا بتونم تایپ رو تمرین کنم ..بیرون در داشتم عرض و طول راهرو را متر میکردم که خدمه با اشاره به من گفت الان در را باز میکند ...اون لحظه تو دلم میگفتم منو این همه خوشبختی محاله ...ساعت هفت و نیم بود که در کارگاه رو باز کرد و سریع بر سر کامپیوتر همیشگی خیز برداشتم و سعی کردم ارمش رو به ذهنم برگردونم ..با اومدن بچه ها کم کم به سمت بیخیالی متمایل شدم و با شروع درس استاد یه نفس راحت کشیدم ...خوبیش این بود که این تلنگر امتحان خیالی باعث شده بود که تایپ را به صورت جدی کار کنم و جای تمام کلمات را در ذهنم جاگذاری کنم ...استاد مثل همیشه شروع به یاددادن شبکه های تازه تری کرد و در پایان جلسه یکی دونفر از بچه ها را به پای تخته کشاند و تمرین تایپ را به ما گوشزد کرد...